متن ترانه رضا نیک فرجام به نام حکایت گریه
می خوام برم به شهری که کبوتراشسایه ی سر میشن برای زائراش
آقا به هر مریضِ ناعلاج میده
شفایی که نداره هیچکسی دواش
یه شب اومد تو خواب، خوابو شکستم
گریه کنان زانو زدم نشستم
اقا اومد گفت به چه غم اسیری
گفتم آقا طبیب گفته می میری
نگاهی کرد و گفت بگو فاطمه
قلب و دلم یه بارگی شکستن
انگاری که تمومه آسمونا
زانو زدن به حرمتش نشستن
یه بانوی بلندِ قد خمیده
اومد که چهرش شبیهِ ماه بود
سرم پایین گرفتم از خجالت
توشه ی من یه کوهی از گناه بود
گفتم بی بی یه کوهی از گناهم
یه مجرمِ همیشه رو سیاهم
گفت بی بی دارم میمیرم از شرم
اگه میشه دیگه نکن نگاهم
دیدم رو صورتِ شبیهِ ماهش
بارونیه مثل یه دریا خیسه
یه نامه ای نوشت دیدم تو نامه
شفاعتِ من داره می نویسه
ناله زدم گفتم چرا شفاعت
از دستِ ما یه کوله بارِ دردی
به من نگاهی کرد و گفت که یک بار
واسه حسینِ من تو گریه کردی
دانلود آهنگ حکایت گریه از رضا نیک فرجام
برچسب ها